مراقب حاضر جوابی بچه ها باشید
Thursday, 16 April 2015، 08:00 AM
مراقب حاضر جوابی بچه ها باشید !!!!
> دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد. > معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد > زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد. > دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ > معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این > از نظر فیزیکى غیرممکن است. > دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم. > معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟ > دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید. > ************ ********* ********* ********* ** > یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى > مىکرد نگاه مىکرد. > ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. > از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟ > مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوی، یکى از > موهایم سفید مىشود. > دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید > شده! > ************ ********* ********* ****** > عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت > همه بچهها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند. > معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید به > این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله. > یکى از بچهها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده. > ************ ********* ********* ********* ******** > بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود > که روى آن نوشته بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست. > در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچهها رویش نوشت: هر چند تا مىخواهید بردارید! خدا مواظب سیبهاست |
|
|
15/04/16